Wednesday, August 23, 2006

باز هفته ی دفاع مقدس شد و ناگفته های بسیار-2


سال 59 بود،اسفند59. آن روز مثل روزهاي قبل با دوستان اطلاعات سپاه جلسه داشتيم. اما توي آن جلسه هيچ‌کس حوصله حرف زدن نداشت.بني‌صدر کاري كرده بود که بعضي از بچه‌ها داشتند سرد مي شدند.فرمانده کل قوا که آن موقع بني‌صدر بود، در دانشگاه تهران و بين دانشجوها تمام مسئولين کشور را به جز امام زير سوال برده بود و تمام مشکلات جنگ را به گردن آن‌ها انداخته بود.با اينکه توي مدت چند ماهي که از جنگ گذشته بود، تمام مسئولين، همپاي رزمنده ‌ها بوده و از هيچ کاري دريغ نکرده بودند اما بني صدر که اتقافاً باعث بسياري از شکست ها هم بود، حالا همه نهادها را متهم به کارشکني مي کرد. از مجلس و قوه قضائيه گرفته تا سپاه و بسيج و ...
همه ناراحت بودند. يکي از بچه ها هم که حسابي عصباني بود، در آمد گفت که: امام هم از رئيس جمهور دفاع مي کند و هر بار که پيش ايشان مي رويم مي فرمايند: «برويد و با هم اتحاد داشته باشيد، وحدت را حفظ کنيد و ...»يکي از نزديکان امام شب گذشته برايم تعريف کرده بود که امام بعد از شنيدن حرف‌هاي بني‌صدر به احمد آقا گفته است که کار بني‌صدر تمام است.اين ماجرا را نمي‌خواستم براي بچه‌ها تعريف کنم اما وقتي يأس را توي چهره‌شان ديدم، بايد مي‌گفتم و گفتم. بچه‌ها هم وقتي ماجرا را فهميدند انگار جان دوباره‌اي گرفتند. حالا دوباره طرح و نقشه مي‌دادند و با اين پيش فرض که امام هم از ماهيت بني‌صدر خبر دارد، چنان باشور و هيجان سخن مي‌گفتند که يقين داشتم تمام مشکلات حل خواهد شد
رفته رفته با درايت امام، پشتکار مسئولين و تلاش همه، مشکلات کمتر و کمتر شدند
.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home